گنجور

 
اهلی شیرازی

چنین که تشنه بخون لعل یاربی سبب است

هلاک ما عجبی نیست زندگی عجب است

من از ادب نشمارم سگ درت خود را

که آدمش نشمارند هرکه بی ادب است

اگرچه خاک شدم رخ متاب ای خورشید

که ذره ذره غبارم هنوز در طلب است

به مجلسی که بود هزار دل پرخون

چه جای ساغر عیش و پیاله طرب است

ز استخوان چه عجب در رطب کزوما را

بجای مغز ز پیکان در استخوان رطب است

فکند از آن سخنت شور در عجم اهلی

که چاشنی حدیث تو از شه عرب است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوالفرج رونی

دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست

از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است

میان چرخ و میان ملاعبش گه لعب

جهان و ملک جهان هر دود ا و یک ندبست

ز عقدهاش باسلام در گشایشهاست

[...]

جامی

تو را صباحت ترک و فصاحت عرب است

ملاحتی که میان عجم چنان عجب است

صحیفه ای ست وجود تو پر لطیفه حسن

که از اصول صفات کمال منتخب است

مهت پدر شد و خورشید جد تعالی الله

[...]

واعظ قزوینی

ز روزگار وفا خواهی؟ از تو این عجب است

که در مکیدن خون تو روز و شب دو لب است

نداده است کسی را مراد دنیاپرست

همیشه شوهر غداره جهان عزب است

زده جریب سرایی بتنگ و، زین غافل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه