گنجور

 
اهلی شیرازی

چنین که تشنه بخون لعل یاربی سبب است

هلاک ما عجبی نیست زندگی عجب است

من از ادب نشمارم سگ درت خود را

که آدمش نشمارند هرکه بی ادب است

اگرچه خاک شدم رخ متاب ای خورشید

که ذره ذره غبارم هنوز در طلب است

به مجلسی که بود هزار دل پرخون

چه جای ساغر عیش و پیاله طرب است

ز استخوان چه عجب در رطب کزوما را

بجای مغز ز پیکان در استخوان رطب است

فکند از آن سخنت شور در عجم اهلی

که چاشنی حدیث تو از شه عرب است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode