گنجور

 
جامی

مبتلایی به عشق بدخویی

داشت باریک نام هندویی

بعد عمری شبی ز بخت بلند

آمد آن صید وحشی اش به کمند

بود با او به هم خوش و خندان

کامد آواز حلقه بر سندان

کیست گفتار درین شب تاریک

گفت کمتر غلام تو باریک

گفت روز کز کمال نزدیکی

گرچه مویی شوی ز باریکی

نیست امکان آنکه ره یابی

زین در آن به که روی برتابی