گنجور

 
جامی

رب تال یفوه بالقرآن

و هو یفضی به الی الخذلان

خواجه را نیست جز تلاوت کار

لیکن آن طرد و لعنت آرد بار

لعنت است اینکه بهر لهجه و صوت

شود از تو حضور خاطر فوت

فکر حسن غنا برد هوشت

متکلم شود فراموشت

نشود بر دل تو تابنده

کین کلام خداست یابنده

باده نوشی مدام با اوباش

تا شود صاف حلق تو ز خراش

حلق باید ز خلط بلغم پاک

گر بود معده پر حرام چه باک

لعنت است اینکه سازدت پی سیم

روز و شب با امیر و خواجه ندیم

مجلس ناکسان بیارایی

تا بدان یک دو خرده بربایی

خانه شان مزبله ست و قرآن نور

دار این نور را ز مزبله دور

شرم بادت که بهر مزبله ای

سازی از نور قدس مشعله ای

لعنت است اینکه همت تو تمام

گشت مصروف لفظ و حرف کلام

نقد عمرت ز فکرت معوج

خرج شد در رعایت مخرج

صرف کردی همه حیات سره

در قراآت سبعه و عشره

گر شود مدی از ادای تو کم

حرف غم در دلت شود مدغم

فوت کردی سعادت سرمد

غم نخوردی برابر یک مد

همچنین هر چه از کلام خدا

جز خدا قبله دل است تو را

موجب لعن و مایه طرد است

جبذا مقبلی کز آن فرد است

معنی لعن چیست مردودی

به مقامات بعد خوشنودی

هر که ماند از خدا به یک سر مو

آمد اندر مقام بعد فرو

گرچه ملعون نشد ز حق مطلق

هست ملعون به قدر بعد از حق

زانکه اندر مقام یکتایی

نیست مو را مجال گنجایی