گنجور

 
جامی

حکم لعنت ز فعل بی اخلاص

نیست با قاریان قرآن خاص

بس مصلی که در میان نماز

می کند بر خدای عرض نیاز

چون در صدق نیست باز بر او

می کند لعنت آن نماز بر او

این بود حال سایر قربات

چون صیام و قیام و حج و زکات

هر چه اخلاص نیست اکسیرش

گر زر ناب کم ز مس گیرش

چیست اخلاص آنکه کسب و عمل

پاک سازی ز شوب نفس دغل

نه در آن صاحب غرض باشی

نه ازان طالب عوض باشی

کیسه خود ازو بپردازی

سایه خود بر او نیندازی

حول خود از میانه برداری

قوت خود تمام بگذاری

حول و قوت ز فضل حق بینی

گل حکمت ز باغ حق چینی

بخشش محض بینی اش ز خدا

بر تو جاری شده ز وهب عطا

لیک با این همه خجل باشی

فعل ناکرده منفعل باشی

زانکه آن فعل گرچه فضل حق است

مبتنی بر قضای ما سبق است

مظهر آن تویی و در ظاهر

ساری احکام مظهر و سایر

گرچه خالیست فعل حق ز خلل

ناقص آمد عمل ز نقص محل

آب باران که فصل فروردین

آمد از آسمان به سوی زمین

بود شیرین ولی به عرصه دشت

شور شد چون به خاک شوره گذشت

بود جان بخش بوی باد شمال

که وزید از مهب لطف و جمال

بر بیابان گرم کرد مرور

یافت اسم سموم و نعت حرور