گنجور

 
جامی

ای به شاهی بلند آوازه

کردی آیین خسروی تازه

دل تو نقد عدل راست محک

نیست چون دال و لام ازو منفک

شد چو با عین عاطفت دل تو

متصل عدل گشت حاصل تو

حق ز شاهان به غیر عدل نخواست

آسمان و زمین به عدل بپاست

سلطنت خیمه ایست بس موزون

کش بود راستی و عدل ستون

گر نباشد ستون خیمه به جای

چون بود خیمه بی ستون بر پای

شاه باشد شبان و خلق همه

رمه و گرگ آن رمه ظلمه

بهر آنست های و هوی شبان

تا بیابد رمه ز گرگ امان

چون شبان سازگار گرگ بود

رمه را آفتی بزرگ بود

لطف با گرگ کار بیخرد است

مرحمت بر رمه به جای خود است

گرت افتد به مرحمت میلی

رمه باشد به آن ز گرگ اولی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode