گنجور

 
جامی

ای به شاهی بلند آوازه

کردی آیین خسروی تازه

دل تو نقد عدل راست محک

نیست چون دال و لام ازو منفک

شد چو با عین عاطفت دل تو

متصل عدل گشت حاصل تو

حق ز شاهان به غیر عدل نخواست

آسمان و زمین به عدل بپاست

سلطنت خیمه ایست بس موزون

کش بود راستی و عدل ستون

گر نباشد ستون خیمه به جای

چون بود خیمه بی ستون بر پای

شاه باشد شبان و خلق همه

رمه و گرگ آن رمه ظلمه

بهر آنست های و هوی شبان

تا بیابد رمه ز گرگ امان

چون شبان سازگار گرگ بود

رمه را آفتی بزرگ بود

لطف با گرگ کار بیخرد است

مرحمت بر رمه به جای خود است

گرت افتد به مرحمت میلی

رمه باشد به آن ز گرگ اولی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]