گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

خواجه را بین که از سحر تا شام

دارد اندیشه شراب و طعام

شکم از خوشدلی و خوشحالی

گاه پر می کند گهی خالی

فارغ از خلد و ایمن از دوزخ

جای او مزبله ست یا مطبخ

کار او بهر نفس پروردن

روز و شب ریدن است و یا خوردن

معده فاسد ز اشتهای دروغ

می دهد تیز و می زند آروغ

زین دو باد عفن ز طبع کثیف

داد بر باد نقد عمر شریف

بس که زد معده بر دماغش دود

روزن عقل شد بر او مسدود

شهرت بطن کان بود بطنه

تذهب بالذکاء و الفطنه

چون شود پر ز نان و آب شکم

گردد از سینه علم و دانش کم

خود چه دانش بود در آن سینه

که بود جای شهوت و کینه

ور بود دانشی ز جهل کم است

زانکه از بهر فرج یا شکم است

دانش خویش را چو خرج کند

بهر شهوات بطن و فرج کند

هر که را بنگری ز دشمن و دوست

قیمت او به قدر همت اوست

هر که را همت آن بود که مدام

رودش در درون شراب و طعام

قیمت او اگر بیفزاید

آن بود کز درون برون آید

چه ازین زشتتر بود به جهان

که طفیل شکم کنی دل و جان

دل و جان بهر آب و نان خواهی

عقل و دین بهر انی و آن کاهی

همت تو همه شکم باشد

هر چه غیر از شکم عدم باشد