گنجور

 
جامی

گشت پرباد مفسدی را بوق

برد نفسش نفیر بر عیوق

شد پی میل خویش مکحله جوی

کرد صحرا و دشت در تک و پوی

اشتری یافت ناگهان ماده

بهر مقصود خویش آماده

خواست با او شود به زودی جفت

اشتر از کار سرکشید و نخفت

چون میسر نشد تمنایش

بست چوبی به عرض بر پایش

پا بر آنجا نهاد و پیش خزید

مرده ریگش به آنچه خواست رسید

بود در کار خود بدان تلبیس

شد مصور به پیش او ابلیس

گفت ای بد سیر چه کار است این

مایه صد هزار عار است این

هر که می بیند از شریف و وضیع

از تو این صورت رکیک و شنیع

پیش ازان کاندر آن زند طعنت

بر من از جهل می کند لعنت

به خدا تا من از عناد و جحود

ز آدم و آدمی شدم مردود

هرگز این حیله در دلم نخلید

وین قباحت به خاطرم نرسید

خود زنی در چنین مکاید گام

من به تلقین آن شوم بدنام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]