گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ایا صدری که خورشید فلک را

به پیش رای تو بر خاک خدست

بدست ظلم از عد تو بندست

بپیش فتنه از حزم تو سدست

سخای تو فزون ازابر و بحرست

عطای تو برون از حصر وعدست

عجب نبود که بخشی و نبخشی

که دریا نیز هم با جزر و مدست

ز بخت خود نه از جود تو بینم

اگر این التماسم مستردست

ز جودت خواستم چیزی محقر

که دانستم که آن معنی معدست

بجهد من نشد آن هم میسر

که نز جدست قسمت ها زجدست

معاذالله که کس در خاطر آرد

که در طبع تو هرگز منع وردست

ولیکن تا همه مردم بدانند

که حرمان من اینجا تا چه حدست