گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

هجران تو ای پسر نگوید

تا از من خسته دل چه جوید

ترسم که دل فضول سرکش

دست از تو بخون دیده شوید

بس خار که در دلم خلد صبر

تا کی گل وصل می ببوید

گفتی که دلت زهجر چونست

از زلف بپرس تا بگوید

از باغ جمال خوبرویان

البته گل وفا نروید

بل تا همه خون شود دل از غم

تا از پی تو همی چه پوید