گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بیداد غم، ار دلم بگوید

در ماتم من فلک بموید

اشکم چو زند بر آسمان موج

در خرمن ماه خوشه روید

بل کز مدد سرشک خونین

بر صفحه دیده لاله روید

هر صبح طلایه دار آدم

در راه فلک دو اسبه پوید

از غصه هجر او به جانم

کز دیده من دیت نجوید

سلطانی دست شست از پای

ترسم که ز دیده دست شوید