عشق تو تا دست سوی جان نبرد
با دل من دست به پیمان نبرد
تا دل من دل ز جهان برنداشت
نام چو تو دلبر جانان نبرد
دیده همی گرید و گو خون گری
چند بدو گفتم و فرمان نبرد
صبر که میگفت ترا من بَسَم
این همه میگفت و به پایان نبرد
دل که همی راه سلامت سپرد
عاقبت از عشق تو هم جان نبرد
با دل خود چاره چه سازم که کس
از دل خود قصه به سلطان نبرد
هم به فدای تو کنم زود جان
گرچه کسی زیره به کرمان نبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانیکه زمهر توست نقصان نبرد
دردی که زکین توست درمان نبرد
هرکسکه تورا به طوع فرمان نبرد
گر عالم جان شود ز تو جان نبرد
دل در غم تو گر به مثل جان نبرد
سر در نارد به صبر و فرمان نبرد
زان میترسم که عمر کوتاه دلم
این درد دراز را به پایان نبرد
در کوی تو هیچ کس ره آسان نبرد
جز شیفتهٔ بی سر و سامان نبرد
و آن کس که به دام عشق تو پای نهاد
تا سر ندهد زدست تو جان نبرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.