هیچ کس را هوش عشق تو درسر نشود
کش غم هجر تو با مرگ برابر نشود
نتوان کشت مرا گر طمع وصل کنم
هیچ عاشق بچنین جرمی کافی نشود
جان زمن خواهی ودانی که محابانکنم
بوسه خواهم و دانم که میسر نشود
از دل و دوست بدردم من و میباید ساخت
که کسی از دل و از دوست بداور نشود
صفت درد دل من زسر زلف بپرس
گر ترا از من دلسوخته باور نشود
عاشق روی تو شد دل چه ملامت کنمش
بچنان رخ که تو داری چکندگر نشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیست وقتی که مرا جان بر جانان نشود
چون شود در بر جانان ز دل و جان نشود
نه بزرگیست بدولت که همه عالم را
آرد ار زیر نگین دیو سلیمان نشود
گفتیم مرگ بود چاره هجران ترسم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.