گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

حسنی چو دعا به سر فرازی

زلفی چو قضا به دست یازی

طبع رخ اوست دل ربودن

رسم لب اوست دلنوازی

زنگی دو زلف کافر او

دل می‌ببرد به ترکتازی

وان ناوک چشم نیم‌مستش

جان می‌بخلد به تیر غازی

ای زلف و رخت چو صبح و چون مشک

در پرده دریدن و غمازی

خورشید ننازد از خجالت

شاید تو به حسن خود بنازی

عشق تو به جان همی‌کند قصد

جانبازی باشد این نه بازی

چون با تو حدیث بوسه گویم

خود را عجمی همی چه سازی

دل باز ده ار نه بوسه بفرست

نه ترکی‌ست این سخن نه تازی

 
 
 
مجیرالدین بیلقانی

یا من بعیونه یوازی

حوراء رعت ربی الحجاز

ای کار لب تو دلنوازی

چون با من خسته دل نسازی؟

اکمام ملاحة و حسن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مجیرالدین بیلقانی
عطار

گاهیم به لطف می نوازی

گاهیم به قهر می‌گدازی

در معرض قهر و لطف تو من

زان می‌سوزم که می‌نسازی

چون چنگ دو تا شدم به عشقت

[...]

اثیر اخسیکتی

ای عهد تو جمله نانمازی

مهر تو چو صبر من مجازی

در پای هزار محنت افکند

عشق تو مرا، بدست بازی

از زلف تو وام گرد گوئی

[...]

امیرخسرو دهلوی

نی کار کسی ست عشقبازی

کو دل ننهد به جانگدازی

عشقی که نه جان دهند در وی

بازی باشد، نه عشقبازی

می آیی و می چکد ز تو ناز

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه