دلم بستان و آنگه عشوه میده
چنین خواهم زهی نامهربان زه
بقصد خون من زینسان چرائی
کمان ابروان آورده در زه
میم، هر لحظه رو بر من ترش کن
گلم، هر لحظه ام خاری دگرنه
مرا زین پس مگو فردا و فردا
کزین عشوه نخواهم گشت فربه
مرا گفتی ترایم گر مرائی
همین شیوه، ازینم پرده میده
ز تو بوسی طلب کردم ندادی
تو جان خواهی و نتوان گفتنت نه
چه گوئی ترک جان و دل بگویم
بدین مایه رهم از تو مرا به
همه قصدت بجانم بود و بردی
ازان فارغ شدی الحمدلله
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از ملامت و شکایت نسبت به معشوق سخن میگوید. او به معشوقهاش میگوید که با محبت و عشوههایش دلش را میبرد، اما این رفتار او با کمال بیتوجهی به احساساتش همراه است. او به تلخی میگوید که هر روز از او انتظار محبت دارد، اما در عوض تنها زخمدل و ناامیدی نصیبش میشود. شاعر همچنین اشاره میکند که این عشق او را به مرز بیماری و درد کشیده و او دیگر نمیتواند به فرداها امید داشته باشد. در نهایت، او از معشوقهاش میخواهد به او بیتوجهی کند، چرا که دیگر تاب فریبهایش را ندارد.
هوش مصنوعی: دل مرا بگیر و بعد از آن با ناز و عشوه برخورد کن. این خواسته من است ای بیرحم!
هوش مصنوعی: چرا کمان ابروان را به تیر کشیدند تا به قصد خون من هدف بگیرند؟
هوش مصنوعی: عزیزم، لطفاً هر لحظه با رفتار یا حرفهای تند و ناپسندت، من را آزار نده. هر لحظه برای من دردی جدید است.
هوش مصنوعی: از این به بعد، هرگز نگویید فردا و فردا، چرا که من دیگر از این ناز و کرشمهها دلزده شدهام و به آنها نمیپردازم.
هوش مصنوعی: به من گفتی که اگر مرا ببینی، همین طور ادامه بده، من از این حالت آگاه هستم.
هوش مصنوعی: من از تو بوسهای خواستم، اما تو ندادید. حال آنکه جان میخواهی و نمیتوانی بگویی.
هوش مصنوعی: چه بگویم از درد جان و دل؟ به قدری این موضوع برایم سخت است که نمیتوانم از تو جدا شوم.
هوش مصنوعی: تمام هدف تو من بودم و اکنون که از آن آزاد شدی، خدارا شکر!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهشت آیین سرایی را بپرداخت
زهر گونه درو تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین پالکانه
ز تُخمِ خویش یک دختر به من دِه؛
به کامِ دِل، صنوبر با سَمَن بِه.
درفشان لاله در وی چون چراغی
ولیک از دود او بر جانش داغی
شقایق بر یکی پای ایستاده
چو بر شاخ زمرد جام باده
خرد را دوش گفتم کز که نازند؟
طبایع هر چهار و چرخ هر نه
پس از اندیشه شافی مرا گفت
ز رای اوحدالدین عز نصره
که احسنت ای زمان و ای زمین زِه
عروسان را به دامادان چنین ده
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.