گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای زگرد ماه مشگ آویخته

وی بگرد لاله عنبر پیخته

هرکجا عکس جمالت برفتاد

صورت صد یوسفست انگیخته

ای بسا دلهای جان افشان که هست

بردو زلفت سرنگون آویخته

رخت عشقت هر کجا آمد فرود

عافیت زان ناحیت بگریخته

زلف تو بر پیخت دست روزگار

دست او کس جز قدر ناپیخته

چون توان از عاشقی بگریختن

عشق با اجزای جان آمیخته

چند ازین عاشق کشی رحمی بکن

ای هزاران خون ناحق ریخته