گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

برداشتیم دل ز امیدی که داشتیم

بر برنداشتیم ز تخمی که کاشتیم

آنخود چه روز بود که در وصل میگذشت

وان خود چه عیش بود که ما میگذاشتیم

آن روزگار رفت که در دولت وصال

سر زافتاب و ماه همی برفراشتیم

و اکنون که هست میل تو از ما بدیگری

باطل شد آن حساب و بیخ برنگاشتیم

تو با حریف خویش بشادی نشین که ما

تن در زدیم و صبر بدل برگماشتیم

آنگه که برگزیدی ما را زدیگران

ما ماتم وجود خود آن روز داشتیم

بربود روزگار بقهر از بر منت

آری ز روزگار همین چشم داشتیم