ساقیا! خیز و بیار آن آب رنگ آمیز را
وان حریف تلخ شیرین کار شورانگیز را
جز حدیث رندی و قلاّشی از رندان مپرس
ما چه می دانیم رسم توبه و پرهیز را
گو بیا از عاشقان آموز اندر نیم شب
کیست کاین معنی بگوید زاهد شب خیز را
تا بریزاند ز تب غم را ز دل سرخاب نوش
بر سر سرخاب رو تا بنگری تبریز را
وه که جانم را به تنگ آورد از جور فلک
گو به دست مهر راند زخم تیغ تیز را
ساقیا! در ده ز سرجوش سعادت ساغری
تا به مستی بشکنم این چرخ محنت بیز را
خیز و خاک کوی میخانه به دست آور جلال!
تا بدو روشن کنی این دیده خونریز را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوت به شادی و لذت از زندگی است. شاعر از ساقی میخواهد که شراب رنگین بیاورد و او را به جمع رندان و عاشقان بکشاند. او به موضوعاتی چون توبه و پرهیز پرداخته و میگوید که اینها را نمیداند و تنها شوق رندانه را میشناسد. شاعر از غم و مشکلاتی که از روزگار متحمل شده، شکایت دارد و به دنبال شادی و رهایی از این غمهاست. او خواستار این است که با نوشیدن شراب دردهایش را فراموش کند و به درک حقیقی و احوال عاشقانه دست یابد. در نهایت، او خواهان جلال و نورانی کردن چشمان خود است تا از غم و اندوه رهایی یابد.
هوش مصنوعی: ای ساقی! بلند شو و آن آب رنگین را بیاور، و آن دوست که تلخیهایش شیرینیها را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: از رندان و کسانی که به زندگی شاد و آزاداندیش معروفند، نپرسید که چطور میتوان توبه کرد یا پرهیز را رعایت کرد؛ ما در این زمینه چیزی نمیدانیم.
هوش مصنوعی: بیا و از عاشقان یاد بگیر که در نیمههای شب چه کسی میتواند این حقیقت را به زاهدی که در شب بیدار است بگوید.
هوش مصنوعی: تا غم و اندوه را از دل بریزد و رنگ شادابی و نشاط را بر چهرهات بیاورد تا زیباییهای تبریز را بهتر ببینی.
هوش مصنوعی: آه که چگونه از ظلم و ستم روزگار به تنگ آمدم! بگو تا مهر و محبت زخمهای عمیق و تیز را درمان کند.
هوش مصنوعی: ای ساقی! در این سرزمین خوشبختی، یک جام به من بده تا با آن این چرخ ناکامیها را بشکنم و به نشئه و شادی برسم.
هوش مصنوعی: بپا، بر凭 کوی میخانه گام بردار و عظمت آن را به دست آور! تا با نور آن، این چشم پر از خون را روشن کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را
زنده کن در می پرستی سنت پرویز را
مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را
در کف ما رادی آموز ابر گوهر بیز را
ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را
[...]
ای پریشان کرده عمدا، زلف عنبربیز را
بر دل من دشنه داده غمزهٔ خونریز را
شد فروزان آتش سودایت اندر جان و دل
درفکن در جام بی رنگ، آب رنگ آمیز را
می پیاپی، بی محابا ده، میندیش از حریف
[...]
ای که نام اشنوده باشی خسرو پرویز را
رو سفر کن تا ببینی خسرو تبریز را
بی گمان عاشق شدی شیرین برو فرهاد وار
گر بدی از لطف و حسن آن مملکت پرویز را
آفرین بر مادر گیتی و بر طبعش که او
[...]
چون پریشان میکند آن زلف عنبربیز را
در جهان میافکند آشوب و رستاخیز را
گر ز پیش چهره زیبا براندازد نقاب
ترسم آشوب رخش بر هم زند تبریز را
ور کند بازوی خود رنجه به خون چون منی
[...]
هر خسی قیمت نداند ناله شبخیز را
خسروی باید که داند قدر این شبدیز را
خامشی دریا و گفت و گو خس و خاشاک اوست
پاک کن از خار و خس این بحر گوهر خیز را
دفتر گل را به آب چشم خواهد پاک شست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.