من سر زلفش نمی دادم ز دست
لیکن از بویش شدم مدهوش و مست
رفت زلف او ز دستم این زمان
هست داغی بر دلم زین سان که هست
تا تو بر پا خاستی سروی چو تو
در همه بستان نمی آید به دست
هیچ سر بی طوق عشق تو نماند
هیچ دل از بند زلف تو نرست
ای به دور نرگس مخمور تو
شیخ دُردی نوش و زاهد می پرست
زان سر گیسو که در خاکش کشی
بس که سرها کرده ای در خاک پست
دیده از تیرش نمی بندم که در
بر رسول دوست نتوانیم بست
من شنیدم وصف تیراندازی اش
وان سخنها یک به یک در دل نشست
با جلال آن عهد و آن پیمان که کرد
همچو زلف خویشتن درهم شکست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق و دلبستگی عمیق شاعر به معشوقش است. شاعر از زیبایی و تاثیر زلف و بوی معشوق سخن میگوید و احساس میکند که با وجود تمام تلاشها، محبتش از دست رفته و دلی پر از درد دارد. او همچنین به زیباییهای معشوق و سادگی دل عاشقان اشاره میکند و میگوید که هیچ کس نمیتواند از عشق او رها شود. این عواطف قوی و احساسات عمیق در قالب تصاویری زیبا و شاعرانه بیان شدهاند. شاعر در نهایت به پیمانی که بین او و معشوقش بوده اشاره میکند و آن را مشابه زلف معشوق، درهم و پیچیده میبیند.
هوش مصنوعی: من هرگز نمیخواستم که موهای او را از دست بدهم، اما بوی خوشش مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد و مست و مدهوشم کرد.
هوش مصنوعی: زلف او از دستم رفته و اکنون دلی دارم که به خاطر این موضوع، بینهایت داغ و دردمند است.
هوش مصنوعی: زمانی که تو برخاستی، در هیچ باغی نمیتوان همچون تو درختی را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: هیچکس نیست که تحت تأثیر عشق تو قرار نگرفته باشد و هیچ دلی نمیتواند از زیبایی و جذابیت موهای تو رها شود.
هوش مصنوعی: ای کسی که در کنار نرگس زیبای تو هستی، حال و هوای مستی و سرخوشی را تجربه میکنم و در عین حال، زاهدی هستم که به می مشغول است.
هوش مصنوعی: از آن موهایی که بر زمین میافتند، بدان که چه سرهایی به خاطر آن به خاک آمدهاند.
هوش مصنوعی: چشم خود را از تیر محبت او نمیبندم، زیرا نمیتوانم در آغوش رسول دوست از او دور شوم.
هوش مصنوعی: من ازاندازه دقت و مهارت او در تیراندازی شنیدم و هر یک از آن سخنان به آرامی در دل من جا گرفت.
هوش مصنوعی: با شکوه آن وعده و تعهدی که داد، همانند موی پیچیدهای که برهم گره خورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وز بر خوشبوی نیلوفر نشست
چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست
هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است
گرچه مردمصورت است آن هم خر است
ای شکم پر نعمت و جانت تهی
چون کنی بیداد؟ کایزد داور است
گر تو را جز بتپرستی کار نیست
[...]
بنده گر خوبست گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
ساقیا در جام من ریز آب رز
زان بضاعت ده که عشرت سود اوست
در جهان چون آب رز معلوم نیست
آتشی کز زلف ساقی دود است
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم رهنمای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.