منِ غریب که در هجر یار میگریم
همینشینم و تنها و زار میگریم
ز سوز گریه من جان خلق میسوزد
بدین صفت که منِ سوگوار میگریم
اگر چو شمع بمیرم به روز غم چه عجب
که من چو شمع به شبهای تار میگریم
بسا که لاله خونین ز اشک من بشکفت
از آن سبب که چو ابر بهار میگریم
به خون دیدهام آغشته است نامه دوست
که مینویسم و بیاختیار میگریم
گهی ز دوری اهل وطن همینالم
دمی ز فرقت یار و دیار میگریم
چه روزگار و چه روز است این که من دارم
که روزهاست که بر روزگار میگریم
مرا که کار همه گریه است و یار اندوه
عجب مدار که بر کار و بار میگریم
زمین عجب نه که دریا شود ز اشک جلال
بدین صفت که من از هجر یار میگریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گهی که در غم آن گلعذار می گریم
بصورت ناله چو ابر بهار می گریم
ز چرخ می گذرد های های گریه من
شبی که بی مه خود زار زار می گریم
چه سود منع من ای همنشین چو می دانی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.