گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

به جز ذکر لبت کاری ندارم

به یادت عمر شیرین می گذارم

چو چشم ناتوانت ناتوانم

چو زلف بی قرارت بی قرارم

ز دیده خون دل تا کی فشانم

ز مژگان سیل خون تا چند بارم

اگر روزی ببینی زاری من

کنی هم رحمتی بر حال زارم

اگر چه دشمن جان و دلی تو

ز جان و دل هنوزت دوست دارم

ز چشمم اختر افشانی عجب نیست

که شب تا روز اختر می شمارم

درین وادی که گرد از من برآید

مگر سوی تو باد آرد غبارم

اگر صد نوبت از پیشم برانی

به الطافت هنوز امّیدوارم

جلال خسته را دادی امیدی

کنون عمری ست تا در انتظارم