گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

باز از چمن غیب برآورد صبا دم

ساقی منشین خیز و بده جام دمادم

در جام صفاهاست که بی‌جام جهان‌تاب

کی صبح برآرد ز سر صدق و صفا دم

من می خورم و جرعه بدین دخمه فشانم

کاندر خم این خمکده بگرفت مرادم

از اهل جهان یافت نشد اهل وفایی

کز رنگ وفا بوی ندارد گل آدم

دم می دهدت عمر دم از عمر مزن هیچ

در کوی فنا چند توان زد ز بقا دم

سرّی ست ز جان، چرخ ز بس جان که ربوده ست

کز رنگ رخ کاه زند کاه رُبا دم

بر خاک جلال ار گذری ای که یقینی

تقصیر مکن فاتحه‌ای بر گِل ما دم

 
 
 
منوچهری

تا مادرتان گفت که من بچه بزادم

از بهر شما من به نگهداشت فتادم

قفلی به در باغ شما بر بنهادم

درهای شما هفته به هفته نگشادم

انوری

دردا و دریغا که دل از دست بدادم

واندر غم و اندیشه و تیمار فتادم

آبی که مرا نزد بزرگان جهان بود

خوش خوش همه بر باد غم عشق تو دادم

با وصل تو نابوده هنوزم سر و کاری

[...]

کلیم

بیقدر نخواهم شد اگر خاک نهادم

خارم منگر ذره خورشید نژادم

از هستیم ار نیست نشان، نام بجا هست

در نزد شب و روز جهان نقش زیادم

جنس من و بازار رواج این چه خیالست

[...]

حزین لاهیجی

چون مهرهٔ ششدر، شده رفتار ز یادم

از چار جهت بسته فلک راه گشادم

آب گهرم ساخته باگرد یتیمی

جنس هنرم، در همه بازار کسادم

ممنون نبود شمع من از دست حمایت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه