چون سرانگشت آن نگارین دید
عقل انگشت خویشتن بگزید
باد بویش به بوستان آورد
غنچه بر خویشتن پیرهن بدرید
هر شبی در هوای لعل لبش
ما و چشم و سرشک مروارید
عاشقان جان نثار او کردند
زلف هندوش یک به یک برچید
عالمی در غم لبش مردند
هیچ کس طعم آن شکر نچشید
هر کس از وی حکایتی کردند
کس به کنه کمال او نرسید
هر دلی کز کمند عشق بجَست
تار زلفش به دام عشق کشید
هر که در قید عشق شد محبوس
تا قیامت ز بند او نرهید
همچو من فتنه گشت بر رخ او
هر که آن شیوه و شمایل دید
جانش از درد رسته شد چو جلال
هر که این درد را به جان بخرید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟
وز بد زاغ بوم را چه رسید؟
کوی و جوی از تو کوثر و فردوس
دل و جامه ز تو سیاه و سپید
رخ تو هست مایهٔ تو، اگر
مایهٔ گازران بود خورشید
چون همی بودهها بفرساید
بودنی از چه میپدید آید؟
زانکه او بوده نیست و سرمدی است
کانچه بوده شود نمیپاید
وانچه نابوده نافزوده بود
[...]
پرده گل همه صبا بدرید
کرد چهره به شرم شرم پدید
ابر پوشید روی ماه وز برق
رایت روی ماه بدرخشید
با صیادوار دست گشاد
[...]
ای برآرندهٔ مه و خورشید
نقشبند جهان بیم و امید
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.