گنجور

 
جلال عضد

گر از لعل تو کام جان برآید

بر ما کار جان آسان برآید

عذار تو گلی بالات سروی ست

که گرد باغ ناگاهان برآید

ز خجلت گل ز بستان برنیاید

ولیکن سرو از بستان برآید

بیا تدبیر آب چشم من کن

وگرنه در جهان طوفان برآید

شبی خواهم که پنهان پیشم آیی

ولی خورشید کی پنهان برآید

لبت جانست و خطّت مور ما را

نمی باید که مور از جان برآید

جلال! اوصاف لعل او فرو خوان

که شور از مجلس مستان برآید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode