بی روی دل افروزت عمرم به چه کار آید
با لعل جهان سوزت جان در چه شمار آید
شد کشتی عمر من در بحر هوایت غرق
هیهات که آن کشتی روزی به کنار آید
هم بوی بهار آید از چین سر زلفت
در باغ سحرگاهان چون باد بهار آید
آن لحظه که تو برقع از چهره براندازی
در دیده مشتاقان گل راست چو خار آید
دل شد ز دیار خود و اکنون به دیاری نیست
باشد که ز کوی تو روزی به دیار آید
روزی که نباشم من، از خاک من غمگین
باشد ورقش خونین هر گل که به بار آید
بر جان جلال از غم هر لحظه منه باری
کآن عاشق مسکین هم روزیت به کار آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر دل که نه پردردست آن دل به چه کار آید
وآنکس که نشد عاشق خود چون به شمار آید
مسکین دل تنگ من مشکن به ستم یارا
زنهار نگه دارش روزیت به کار آید
روزی اگر از دستم آید که به پاش افتم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.