شب نیست کز غمت دل من خون نمیشود
وز اشک روی زردم گلگون نمیشود
از پا درآمدیم ز دست غمت ولیک
از سر هوای عشق تو بیرون نمیشود
گفتم که بیجمال تو روزم به سر شود
ای جان نازنین چه کنم چون نمیشود
با درد عشق و دوری رویت اگر دلم
وقتی صبور میشد و اکنون نمیشود
شد دامن وصال تو از دست من رها
آری چه چاره، بخت چو وارون نمیشود
در جنب آتش دل و سیلاب دیدهام
خور ذرّه مینماید و جیحون نمیشود
هرگز میان دیده و خیل خیال تو
یک روز نگذرد که شبیخون نمیشود
بر ما اگرچه تو ستم افزون همیکنی
ما را به جز محبّتت افزون نمیشود
از دست شد جلال ز هجران و دست او
بر دامن وصال تو مقرون نمیشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و درد عشق سخن میگوید و احساسات عمیق خود را بیان میکند. او شب و روز را با غم lover پر کرده و هر لحظه از دوری و فقدان محبوبش رنج میکشد. با وجود تلاشها و ناامیدیها، از عشق او جدا نمیشود و همچنان در انتظار وصال و زیبایی محبوبش است. در عین حال، از ستمهایی که در عشق بر او میرود گلایه میکند، اما این عشق و محبت برای او بیاندازه ارزشمند است و هیچ چیز نمیتواند آن را کم کند. شاعر به تصویر داغی و آشفتگی احساسی خود در رابطه با عشق میپردازد و تأکید میکند که هرگز نمیتواند از یاد محبوبش خارج شود.
هوش مصنوعی: هیچ شبی نیست که به خاطر غم تو، دل من بینزار شود و چهرهام از اشک به سرخی نیفتد.
هوش مصنوعی: از غم تو تا حدی بیتاب و بیحس شدهایم که دیگر توان ایستادن نداریم، اما عشق تو همچنان از ذهن و دل ما خارج نمیشود.
هوش مصنوعی: به تو گفتم که بدون زیبایی تو، روزها برایم بیمعنی و سخت میگذرد، اما حالا چه کار کنم که این وضعیت تغییر نمیکند؟
هوش مصنوعی: عشق و فاصلهای که از تو دارم، دلم زمانی طاقت میآورد، اما حالا دیگر نمیتواند این تحمل را داشته باشد.
هوش مصنوعی: دست من از وصال تو خالی شده است، نمیدانم چه باید بکنم، چون بخت من هیچگاه به سمت خوبی برنمیگردد.
هوش مصنوعی: در کنار آتش دل و دلتنگیام، اشکهایم مانند سیلاب جاری است، اما در این حال، یک ذره نور هم به نظر میرسد و رود بزرگی نمیشود.
هوش مصنوعی: هیچ روزی نخواهد گذشت که افکار و خیالات تو به چشمم هجوم نیاورند.
هوش مصنوعی: هرچند که تو به ما ظلم و ستم بیشتری روا میداری، اما عشق و محبت تو در دل ما روز به روز بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر دوری، شکوه و عظمت از دست رفت و دست او هرگز به دامن وصال تو نمیرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شب نیست کز غمت جگرم خون نمیشود
وز راه دیدهام همه بیرون نمیشود
رنگم چو کهرباست ولی از سرشک چشم
آن نیست کز فراق تو گلگون نمیشود
هرشب مرا به وعدهٔ وصلش دهد امید
[...]
ما را ز سر خیال تو بیرون نمیشود
عهدی که هست با تو دگرگون نمیشود
سر مینهم به پای خیالت ولی چه سود
بیروی بخت کار به سر چون نمیشود
عاقل نباشد آنکه به لیلیوَشی چو تو
[...]
دون طبع قدرش از هوس افزون نمیشود
خاک به بباد تاختهگردون نمیشود
دل خونکنید و ساغر رنگ وفا زنید
برک طرب به جامهٔ گلگون نمیشود
جاییکه عشق ممتحن درد الفت است
[...]
میرا بنظم کس زمن افزون نمی شود
کافزون ازین صتاعت و مضمون نمی شود
هرکس زیزد خیزد جیحون نمی شود
باران تمام لؤلؤ مکنون نمی شود
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.