گنجور

 
 
 
مسعود سعد سلمان

ای شاه علاء دولت ملک افروز

امروز نه پیداست خزان از نوروز

باز آمد تاریک شب از روشن روز

بر دشمن ملک باد بختت فیروز

مولانا

آن تاب که من دانم و تو ای دل سوز

ای دوست شب و روز ز دل می‌افروز

نی نی که غلط گفتم ای عشق آموز

عشق تو و سودای تو آنگه شب و روز

میلی

نوروز تو سعد باد و فرخّ، بهروز

دیدار تو خاص و عام را بزم‌افروز

تا بر نفتد عادت نوروز از دهر

هر روز تو باد از سعادت نوروز

قدسی مشهدی

قدسی، منم و دلی چو آتش همه سوز

رنگم ز شراب عافیت، گو مفروز

بر غمزده جز بخت سیه نیست شگون

محروم بود ز شعله پروانه به روز

سلیم تهرانی

ای بزم ترا ساغر می مجمره سوز

هر روز ز ایام تو روز نوروز

از گلشن اقبال تو کان خرم باد

خورشید بود یک گل بستان افروز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه