گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دل و دیده دل و دیده من پرخونست

سوزش جان من از شرح و بیان افزونست

چشم نم دیده‌ام از دور فلک پرخون بود

این زمان از غم هجران تو چون جیحونست

دوستانم به تفقّد همه دستان گویند

کای ستمدیده درین واقعه حالت چونست

چه بگویم که درین واقعه بر من چه رسید

هرچه گویم همه دانید کزآن افزونست

چون ز خار فلک سفله ننالم به ستم

که گل روی تو در خاک لحد مدفونست

در فراق رخ خوب تو چنان می‌گریم

که رخ جان من از خون جگر گلگونست

لیلی جان من آخر به کجا رفت بگو

که جهانی ز فراق رخ او مجنونست

عمر شیرین چو به تلخی به سرآید ای دل

می‌کش این درد که بر تو نه بلا اکنونست

از جهان غیر جفا نیست نصیبم چه کنم

که مرا پشت دل از غصّه ز غم چون نونست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode