گنجور

 
جهان ملک خاتون

چنین بی یار و دل تا چند باشم

به دام زلف او پابند باشم

ز دست باد بفرستم سلامی

به پیغامی ز تو خرسند باشم

بگردیدی ز عهدم تا تو دانی

که تا باشم در آن پیوند باشم

به جان تو که عهدت نشکنم من

که تا هستم در این سوگند باشم

بگو تا کی چو بلبل در فراقت

بدام مهر گل در بند باشم

من آن طوطی شکّرخایم ای جان

که جویای لبی چون قند باشم

بده کام جهانی از وصالت

که در هجران تو تا چند باشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode