گنجور

 
جهان ملک خاتون

به عالم غیر تو دلبر ندارم

بجز لطفت کسی دیگر ندارم

گرم چرخ فلک هم دست باشد

من از خاک درت سر بر ندارم

بجز بوی سر زلفت نگارا

در این شبهای غم رهبر ندارم

اگر عالم همه خورشید رویند

بجز مهر رخت در خور ندارم

مرا تا بوی زلفت در دماغست

چنان میلی سوی عنبر ندارم

گرم رانی ورم بنوازی ای دوست

من از مهر رخت دل بر ندارم

به درگاه تو غیر جان سپاری

به جان تو که من در سر ندارم

شبی گر بازم آیی از در ای جان

ز بخت خویشتن باور ندارم

بجز ورد دعایش من شب و روز

جهانا آیتی از بر ندارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode