به عالم غیر تو دلبر ندارم
بجز لطفت کسی دیگر ندارم
گرم چرخ فلک هم دست باشد
من از خاک درت سر بر ندارم
بجز بوی سر زلفت نگارا
در این شبهای غم رهبر ندارم
اگر عالم همه خورشید رویند
بجز مهر رخت در خور ندارم
مرا تا بوی زلفت در دماغست
چنان میلی سوی عنبر ندارم
گرم رانی ورم بنوازی ای دوست
من از مهر رخت دل بر ندارم
به درگاه تو غیر جان سپاری
به جان تو که من در سر ندارم
شبی گر بازم آیی از در ای جان
ز بخت خویشتن باور ندارم
بجز ورد دعایش من شب و روز
جهانا آیتی از بر ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
به مسکینی سر گوهر ندارم
ولی از گوهری دل برندارم
قبای عافیت در بر ندارم
کلاه دلخوشی بر سر ندارم
صراحی قسمتم درخواب کردن
چو بالین یافتم، بستر ندارم
ندیدم هیچ گه یاری ز کوکب
[...]
که میگوید که من دلبر ندارم
که از زلف بتان دل برندارم
دل صدپارهام را مرهمی کو
که تاب خنجر دیگر ندارم
خوشم با گلستان چشم خونین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.