گنجور

 
جهان ملک خاتون

به عالم غیر تو دلبر ندارم

بجز لطفت کسی دیگر ندارم

گرم چرخ فلک هم دست باشد

من از خاک درت سر بر ندارم

بجز بوی سر زلفت نگارا

در این شبهای غم رهبر ندارم

اگر عالم همه خورشید رویند

بجز مهر رخت در خور ندارم

مرا تا بوی زلفت در دماغست

چنان میلی سوی عنبر ندارم

گرم رانی ورم بنوازی ای دوست

من از مهر رخت دل بر ندارم

به درگاه تو غیر جان سپاری

به جان تو که من در سر ندارم

شبی گر بازم آیی از در ای جان

ز بخت خویشتن باور ندارم

بجز ورد دعایش من شب و روز

جهانا آیتی از بر ندارم

 
 
 
سلمان ساوجی

چو گل بهر نثار ار زر ندارم

همینم بس که درد سر ندارم

طغرای مشهدی

قبای عافیت در بر ندارم

کلاه دلخوشی بر سر ندارم

صراحی قسمتم درخواب کردن

چو بالین یافتم، بستر ندارم

ندیدم هیچ گه یاری ز کوکب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از طغرای مشهدی
افسر کرمانی

که می‌گوید که من دلبر ندارم

که از زلف بتان دل برندارم

دل صدپاره‌ام را مرهمی کو

که تاب خنجر دیگر ندارم

خوشم با گلستان چشم خونین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه