گنجور

 
طغرای مشهدی

قبای عافیت در بر ندارم

کلاه دلخوشی بر سر ندارم

صراحی قسمتم درخواب کردن

چو بالین یافتم، بستر ندارم

ندیدم هیچ گه یاری ز کوکب

تو گویی بر فلک اختر ندارم

ز گریه، درسها بر صفحه رخ

روان کردم، ولی از بر ندارم

به مرغ تیر مانم از ضعیفی

که بالی در پناه پر ندارم

چو طغرا بس که نومیدم ز گردون

به کامم گشت و من باور ندارم

 
sunny dark_mode