گنجور

 
جهان ملک خاتون

مهر رویش میان جان دارم

راز او تا به کی نهان دارم

در فراق رخ تو از دیده

چند خون جگر روان دارم

خود نگویی که از جفا تا کی

بر سر کوی تو فغان دارم

گرچه کردی کناره از سرما

دل و جان با تو در میان دارم

نکنم ترک عشقت ای دلبر

در تن خسته تا روان دارم

خالی از ذکر تو نخواهم شد

ای دلارام تا زبان دارم

تا به کی جور می کنی بر من

این همه طاقت و توان دارم

بی رخ همچو ماه و خورشیدت

بس ملامت که در جهان دارم

بیش از اینم به تیغ هجر مکش

که به لطفت نه این گمام دارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلطان ولد
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۲ - در بیان آنکه اصل دین محبت حق است، و جملۀ علمها برای آن است که آدمی را محبت حاصل شود و اگر باشد زیاده گردد. محبت بیعمل فایده دهد اما عمل بی محبت فایده ندهد. دلیل بر آنکه شخصی جرمها و گناههای بسیار خود را روزی بحضرت مصطفی علیه السلام یک بیک عرضه داشت. تا حدی که مصطفی صلعم از آن گناههای بی حد در تعجب ماند. آخرالامر گفت یا رسول اللّه اینهمه هست الا شما را عظیم دوست میدارم، فرمود که چون مرادوست میداری از مائی که المرء مع من احب و من احب قوماً فهو منهم. اگر عمل بی محبت فایده کردی ابلیس بعد از چندین طاعت مردود و ملعون نگشتی. در عمل مکرو ریا گنجد اما در محبت هرگز نگنجد. مثلا اگر کسی بشخصی خدمتها کند و دلداریها و تواضعها کند بنیت اینکه او راایمن گرداند و چون فرصت یابد سرش را ببرد. دانی که آن عملها همه مکر بوده است. طاعت‌های باریای پر غرض همین حکم را دارد. و در تقریر آن که اولیاء بر همه اسرار واقف‌اند و مطلع الا مصلحت نیست که راز را پیش نااهل فاش کنند که اگر مصلحت بودی خود حق تعالی نیز بدیشان بنمودی

بیعدد عیبهای بد دارم

لایق بند و کشتن و دارم

آشفتهٔ شیرازی

شور از آن لعل پرشکر دارم

نمکی تازه بر جگر دارم

چهره اش بر فراز قامت گفت

ماه بر شاه نیشکرم دارم

سرو قدش بلب اشارت کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه