مدّتی تا ز غمت گرد جهان میگردم
عاشقم گرد درِ لالهرخان میگردم
به خیال شب وصل تو نگارا تا روز
بر سر کوی غمت نعره زنان میگردم
دلبرا در چمن حسن تو همچون سوسن
من به مدح رخ تو جمله زبان میگردم
مشکنم دل که به میدان فراقت هر دم
همچو گوی از غم چوگانت به جان میگردم
گفتمش روی مپوشان صنما از ما گفت
من پری زادم از آن از تو نهان میگردم
همه آنست ترا حسن و مرا عشق اینست
لاجرم ای دل و جان در پی آن میگردم
گرچه پیرست جهان لیک به الطاف خدا
باز از دولت وصل تو جوان میگردم