تا دل به غم رخت نهادم
از دیده دو جوی خون گشادم
نامم چو کنند مرغ زیرک
در دام غمت از آن فتادم
ما را که بسوخت آتش عشق
چون خاک بداده ای به بادم
جانا چه کنم که مادر دهر
با مهر رخت مگر بزادم
تو با دگری نشسته خرّم
من با غم روی دوست شادم
چون نیست مرا ز وصل تو کام
ناچار به هجر دل نهادم
بی یاد تو نیستم زمانی
یک لحظه نمی کنی تو یادم
ای دوست جهان و جان نخواهم
چون از دو جهان تویی مرادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بردار مرا که اوفتادم
وز مرکب جهل خود پیادم
امروز نیم ملول شادم
غم را همه طاق برنهادم
بر سبلت هر کجا ملولی است
گر میر من است و اوستادم
امروز میان به عیش بستم
[...]
زان گونه به بانگ بوم شادم
کز بلبل مست نیست یادم
در عشق تو دل ز دست دادم
بر خویش در بلا گشادم
و امروز که رو به ره نهادم
وز دل گره گنه گشادم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.