گنجور

 
جهان ملک خاتون

من دلخسته در عشقت خرابم

ببرده آتش عشق تو آبم

گرم چون چشم مستت مست خواهی

بده جانا از آن لعلت شرابم

به چشم ساحر و زلف پرآشوب

ببردی ای نگار از دیده خوابم

دوای درد دل پرسیدم از دوست

چنین داد آن طبیب دل جوابم

ز وصلت آب وصلی بر دلم زن

که من بر آتش هجران کبابم

نکردی چاره ای از وصلم ای جان

چرا همچون جهان کردی خرابم

مرا سرگشته می داری شب و روز

از آن چون زلف تو در پیچ و تابم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

دو زلفانت کرِم تار ربابم

چه می‌خواهی ازین حال خرابم

ته که با مو سر یاری نداری

چرا هر نیمه‌شو آیی به خوابم

جمال‌الدین عبدالرزاق

مرا ایزد تعالی خاطری داد

که دایم با فلک بودی عتابم

بمعنی دادن بکر آنچنان بود

که با او کان معنی بدخطابم

بهر وقتی کزاو کردم سؤالی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه