گنجور

 
جهان ملک خاتون

باد صبا از من رسان نزد دلارامم سلام

دیگر ببر بعد از سلام از خسته مسکین پیام

با او بگو ای جان و دل تا چند در هجران خود

چون طرّه ی سرگشته ات آشفته ام داری مدام

بخرام در چشمم که تا جانم برآساید ز غم

تو سرو جانی سرو را در آب می باشد خرام

روز بهار و خوشدلی تا کی نشینی تنگ دل

طاوس باغ جان من برخیز و در بستان خرام

تو پادشاه صورتی معنی در آن صورت نهان

زان رو من آشفته دل از جان تو را گشتم غلام

بازآ وزین بیشم جفا مپسند بر دل دلبرا

کاین توسن بدخوی من گشت از غم هجر تو رام

دل چون به دامت اوفتاد آواز من آید که هی

این مرغ زیرک را ببین کامد به پای خود به دام

دست جفا بگشوده‌ای جانم به غم فرسوده‌ای

بادا جمالت در جهان با ما زمانی مستدام

شام و سحر بر یاد تو روز و شب عمرم گذشت

ای روی زیبای تو صبح ای زلف شبرنگ تو شام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode