جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۵

من دلخسته در عشقت خرابم

ببرده آتش عشق تو آبم

گرم چون چشم مستت مست خواهی

بده جانا از آن لعلت شرابم

به چشم ساحر و زلف پرآشوب

ببردی ای نگار از دیده خوابم

دوای درد دل پرسیدم از دوست

چنین داد آن طبیب دل جوابم

ز وصلت آب وصلی بر دلم زن

که من بر آتش هجران کبابم

نکردی چاره ای از وصلم ای جان

چرا همچون جهان کردی خرابم

مرا سرگشته می داری شب و روز

از آن چون زلف تو در پیچ و تابم