ای خیال روی تو در دیدهام
هست دایم همچو نور دیدهام
بی رخ زیبای تو در ماه و خور
ناکسم گر من در افشان دیدهام
عشق روی تو نگارا در جهان
از دل و جان و جهان بگزیدهام
در سرابستان فردوس برین
بی وصال تو کی آرامیدهام
سرو بالایت ز ما سر میکشد
همچو بید از رشک او لرزیدهام
گر گذر کرد او به ما چون سرو ناز
صد هزاران دردش از بر چیدهام
گر رسد بر زلف تو باد صبا
همچو مار از غبن آن پیچیدهام
بس که کردی بر من بی دل جفا
از وفای تو طمع ببریدهام
سالها تا با غمت گرد جهان
بی سر و سامان چنین گردیدهام