من که عمری در جهان گردیده ام
مثل رویش کافرم گردیده ام
دیده ام خوبان و مهرویان بسی
مهر رویش در جهان بگزیده ام
در چمن بر یاد قدش هر زمان
پای سرو و نارون بوسیده ام
نسبت زلفش به عنبر کرده ام
همچو مار از غبن آن پیچیده ام
من طمع در هجر آن آرام جان
از دل و جان بر بدن ببریده ام
ای مسلمانان ز درد هجر او
جامه جان بر بدن بدریده ام
بر نمی آید دلم با درد عشق
من درین معنی بسی کوشیده ام
ای بسا شبها که تا هنگام صبح
بر سر خاک رهش غلطیده ام
همچو شب تاریک می بینم جهان
بی رخت ای نور هر دو دیده ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفت من باری به جان بگزیدهام
پس به ملک عالمش بخریدهام
من که پیلان را ز هم بدریدهام
من که گوش شیر نر مالیدهام
من بچشم خویشتن این دیده ام
شک ندارم کز کسی نشنیده ام
تا خیال آن بت بگزیده ام
بست نقشی در سواد دیده ام
از خیالش نیستم خالی دمی
گر بداند نور هر دو دیده ام
عمر بگذشت و من از روی وفا
[...]
تا گلی از گلستانش چیده ام
بر لب غنچه بسی خندیده ام
ماه در چشمم نمی آید تمام
کافتاب حسن او را دیده ام
هر کجا جام مئی آمد به دست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.