گنجور

 
فرخی یزدی

ای دموکرات بت باشرف نوع‌پرست

که طرفداریِ ما رنجبران خوی تو هست

اندرین دوره که قانون‌شکنی دل‌ها خست

گر ز هم‌مسلکِ خویشت خبری نیست به دست

شرحِ این قصه شنو از دو لبِ دوخته‌ام

تا بسوزد دلت از بهرِ دلِ سوخته‌ام

ضیغم‌الدوله چو قانون‌شکنی پیشه نمود

از همان پیشهٔ خود ریشهٔ خود تیشه نمود

خونِ یک ملتِ غارت‌زده در شیشه نمود

نی ز وجدان خجل و نی ز حق اندیشه نمود

به گمانش که در امروز مجازاتی نیست

یا به فرداش بر این کرده مکافاتی نیست

تاخت در یزد چنان خنگ ستبدادی را

کز میان برد به یکبارگی آزادی را

کرده پامال ستم قریه و آبادی را

خواست تا جلوه دهد مسلک اجدادی را

ز آنکه می‌گفت من از سلسلهٔ چنگیزم

بی‌سبب نیست که چنگیز صفت خونریزم