به زلف سرکش شوریده چون شام
کشیدست او جهانی را در آن دام
به روی چون صبوح باده نوشان
مسلمانان که دیده صبح با شام
ندیده نوشی از لعل لبانت
ز صبرم در فراقت تلخ شد کام
مر آرام دل وصل تو باشد
که در هجران نمی گیرد دل آرام
ز روی لطف بنوازم خدا را
بده از باده وصلم یکی جام
دلم در آتش هجران زمانهاست
فتاده دلبرا ز اندیشه خام
دل مجروح غمگینم بدین سان
روا داری ندیده در جهان کام
چو کام از لعل یارم برنیاید
بباید صبرم از وی کرد ناکام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و افسون زلف معشوق اشاره میکند که جهانی را در دام خود گرفته است. او به جذابیت چهره و لبهای معشوق اشاره میکند و از تلخی دوری و فقدان او شکایت دارد. شاعر آرزو دارد که در وصال معشوق آرامش یابد، اما در فقدان او دلش در آتش سوخته است. او از خدا درخواست میکند که جامی از باده وصال به او بدهد تا از غم هجران رهایی یابد. دل مجروح و غمگین شاعر به سختی تحمل میکند و در نهایت به ناامیدی از عدم دستیابی به کام دل خود میرسد.
هوش مصنوعی: زلفهای تابدار و بیتاب او همچون شبی تاریک به دور جهانی پیچیده و آن را در گرداب محبت گرفتار کرده است.
هوش مصنوعی: به روی افرادی که مانند صبحگاهان شاداب و سرزندهاند، کسانی که در حال نوشیدن شراب هستند، مسلمانان را میبینیم که چشمشان به زیباییهای صبح و شام روشن است.
هوش مصنوعی: با دیدن زیبایی لبت، صبرم در دوریات تلخ و دشوار شده است.
هوش مصنوعی: دل تنها زمانی آرامش مییابد که در کنار تو باشد، زیرا در دوری از تو، دل هیچگاه آرام نمیماند.
هوش مصنوعی: از روی محبت، به خداوند نیکویی میکنم و از او میخواهم که یک جام از شراب وصالت را به من بدهد.
هوش مصنوعی: دل من در آتش دوری و جدایی سوخته است، ای معشوق، به خاطر فکرهای ناپخته و خامی که داشتم.
هوش مصنوعی: دل زخمی و غمگینم، تو چگونه میکشی و به این شکل درد مرا تحمل میکنی، در حالی که در جهان هیچ لذتی ندیدهام؟
هوش مصنوعی: وقتی که به آرزوی خود از لبان معشوقم دست نمییابم، باید صبر کنم و تحمل کنم، حتی اگر امیدم از او ناامید شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدان تا نور مهر و دیگر اجرام
رسد ز انجا بدین الوان و اجسام
چه خدمت کرد شاها بنده تو
که با توست این چنین اعزاز و اکرام
ولیکن خسروا تو آفتابی
که هست این گیتی از تو گشته پدرام
تو دریایی و از دریا همه کس
[...]
ز گردون سعد اکبر داد پیغام
بدستوری که با شاه است همنام
که تا من سعد ملک آسمانم
تو خواهی بود سعدالملک اسلام
ز سعد اکبر ای صدر اکابر
[...]
به دانایی توان رستن ز ایام
چو آن مرغ نگارین رست از آن دام
چو در آغاز دید اعیان انحام
ندای کل شنید از یار پیغام
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.