گنجور

 
جهان ملک خاتون

به زلف سرکش شوریده چون شام

کشیدست او جهانی را در آن دام

به روی چون صبوح باده نوشان

مسلمانان که دیده صبح با شام

ندیده نوشی از لعل لبانت

ز صبرم در فراقت تلخ شد کام

مر آرام دل وصل تو باشد

که در هجران نمی گیرد دل آرام

ز روی لطف بنوازم خدا را

بده از باده وصلم یکی جام

دلم در آتش هجران زمانهاست

فتاده دلبرا ز اندیشه خام

دل مجروح غمگینم بدین سان

روا داری ندیده در جهان کام

چو کام از لعل یارم برنیاید

بباید صبرم از وی کرد ناکام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

چه خدمت کرد شاها بنده تو

که با توست این چنین اعزاز و اکرام

ولیکن خسروا تو آفتابی

که هست این گیتی از تو گشته پدرام

تو دریایی و از دریا همه کس

[...]

سوزنی سمرقندی

ز گردون سعد اکبر داد پیغام

بدستوری که با شاه است همنام

که تا من سعد ملک آسمانم

تو خواهی بود سعدالملک اسلام

ز سعد اکبر ای صدر اکابر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه