گنجور

 
جهان ملک خاتون

من بی دل چکنم پیش که گویم غم دل

که ز عشق تو بجز غصّه ندارم حاصل

ای صبا حال دل من بر دلدار بگوی

که جهانی ز غم عشق تو شد لایعقل

غافل از یاد تو یک لحظه نیم تا دانی

زینهار از من دلخسته نباشی غافل

طمع دانه کند مرغ که در دام افتد

ورنه در دام غم و غصّه نیاید عاقل

خلق را میل به حوران بهشتی باشد

چه کنم نیست مرا جز به تو خاطر مایل

به وصال تو بس امّید وفا بود مرا

آه کاندیشه غلط بود و تصوّر باطل

به قیامت برد از عشق جهان حسرتها

که به تشریف وصال تو نگردد واصل