به تلخی شب هجران و بامداد وصال
به هر دو نرگس جادوی دوست و آن خط و خال
بدان دو زلف پرآشوب فتنه انگیزش
بدان دو ابروی پیوسته اش به شکل هلال
به آتش رخ چون لاله رنگ دلبر من
بدان دهان گهربار او چو آب زلال
که در فراق تو جانا جهان نمی بینم
مرا ز جان و جهان بی رخ تو هست ملال
دل تو شاد ز ایام باد در همه دم
معین و یار تو بادا خدای در همه حال
شبی به وصل نوازم که شد مرا دامن
ز خون دیده هجران کشیده مالامال
که گفت بر تو که با خستگان جفا می کن
که کرد خون دل خلق شهر بر تو حلال
رسیده حال من بی نوا به غایت شوق
گذشته حسن دلاویز تو به اوج کمال
دلا ز دست حریفان خود چو نی مخروش
چو دف مباش دو روی و چو چنگ هیچ منال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند
ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال
تو را که میشنوی طاقت شنیدن نیست
مرا که میطلبم خود چگونه باشد حال؟
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
[...]
به سیصد و چهل یک رسید نوبت سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوال
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر
[...]
اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال
مرا ببین که ببینی کمال را بکمال
من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
[...]
همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال
چو یار من نبود وین حدیث بود محال
من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود
از آنکه چشم من او را ندیده بود همال
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
[...]
ز نور قبۀ زرین آینه تمثال
زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال
فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن
بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال
درر چو لاله شود لعل در دهان صدف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.