گنجور

 
جهان ملک خاتون

پست طاقت طاق گشت از بار عشق

پای دل مجروح شد از خار عشق

بر زبان ناید کسی را نام دل

جان فروشانند در بازار عشق

بس گران باریست بار عشق و صبر

از دلم بردار یارب بار عشق

ای دل بیچاره در هجران بساز

کاین چنین افتاده کار و بار عشق

هر زمان در سینه ام سر می زند

ای مسلمانان ز هجران بار عشق

چون فراقش خانه صبرم بکند

هم وصال او بود معمار عشق

رنگ رویم شد بسان کاه زرد

در جهان اینست خود آثار عشق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

بر فلک زد پرتو انوار عشق

آسمان چون ذره شد در کار عشق

حسین خوارزمی

تافت بر جان و دلم انوار عشق

ای هزاران جان و دل ایثار عشق

بر میان جان خود بستیم باز

از پی ترسائی زنار عشق

گر بدیدی روی او مؤمن شدی

[...]

کوهی

همچو مه دیدم شبی دیدار عشق

بود خورشید و فلک ز انوار عشق

مصطفی الجار ثم الدار گفت

جمله ذرات از این شد جار عشق

کل یوم هو فی شأن آیتی است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه