به غیر سوز و گدازیم چاره نیست چو شمع
نزار و زارم و گریان ز غم میانه جمع
فراغتی ز من و حال زار من داری
مگر نمی رسدت حال زار بنده به سمع
اگرچه کرد غم هجر دوست قلع مرا
نمی کند غم عشقش دل من از جان قمع
منم مدام به بالین دوست تا دم صبح
ز درد هجر عزیزان نزار و زار چو شمع
تو چرخ سفله ببین کاو چگونه قلاّشست
که فرق می نکند نقره را کنون از قلع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدوستی که نیاید امیدها همه راست
نه نیز هر چه بترسند از آن شود واقع
چو در میانه هر دو بلا شبی باشد
چه داند آنکه چه سازد بصبحدم صانع
حدیث ماه رخت شد تمام در مطلع
کشیده قصه زلفت دراز تا مقطع
به وصف روی تو یک بیت اگر به هم بندم
شود گشاده ز رحمت دری به هر مصرع
مرا بس اینکه شوم منتفع ز مشرب عشق
[...]
ز وصل تو نتوان شد به گفتگو خرسند
چگونه فیض توان صبر از عیان به سماع
هنر نمیخرد ایام غیر اینم نیست
کجا روم به تجارت به این کساد متاع
که این چه فعل عظیمی است کز تو شد واقع
جلال و حشت شاهی مگر شدت مانع
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.