مراست درد فراقی که نیست درمانش
شبیست شدّت هجران که نیست پایانش
مرا سریست و فدای تو کرده ام چه کنم
که از بلای فراق تو نیست سامانش
عظیم دور فتادست کعبه ی مقصود
که نیست در همه عالم حد بیابانش
ببین که مشکل ما حل نمی شود باری
از آن سبب شب هجران ما شد آسانش
دلم ز دست غم و درد تو به جان آمد
بگو که با که بگوییم درد پنهانش
طبیب درد دلم را دوا نمی سازد
چرا که نیست امیدی چنان بدین جانش
اگر به جان رسدت دست ای جهان زنهار
مکن دریغ و به جانان خود برافشانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عواطف عمیق افراد در اثر جدایی و فراق میپردازد. شاعر از درد و عذاب فراق محبوب سخن میگوید و حسرتی را که در دل دارد، ابراز میکند. او معتقد است که هیچ درمانی برای این درد وجود ندارد و جداییاش پایان نمیپذیرد. همچنین، شاعر به این نکته اشاره میکند که امیدی برای رهایی از غم و دردش ندارد و از دنیا طلب کمک میکند تا به محبوبش برسد. در نهایت، شاعر از شدت درد و غم ناشی از فراق، به ستوه آمده و دلش را به ضرب و شتم میزند.
هوش مصنوعی: دردی که از جدایی دارم، درمانی ندارد و شبها بر شدت این فراق افزوده میشود، به طوری که هیچگاه پایان نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: من دلی شگسته دارم و تمام وجودم را فدای تو کردهام. چه کنم که از درد جدایی تو، درمانی پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: کعبهی مورد نظر و بزرگ، دور افتاده است که در تمام این دنیا، نمیتوان مرز بیابانش را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: ببین که مشکل ما حل نمیشود، زیرا شبهای دوری و جدایی ما برایمان آسانتر شده است.
هوش مصنوعی: دل من از غم و درد تو به تنگ آمده است. بگو با که میتوانیم درباره این درد پنهان صحبت کنیم؟
هوش مصنوعی: دکتر نمیتواند درد دل من را درمان کند، چون امیدی به بهبود ندارم که به این اندازه بر او تکیه کنم.
هوش مصنوعی: اگر دلت با کسی است، ای دنیا، هرگز در این احساس تردید نکن و عشق خود را با تمام وجود ابراز کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش
مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا
نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش
فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک
[...]
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
برای ما لب نوشین شکر افشانش
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن
[...]
خوش است درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیربارانش
عدیم را که تمنای بوستان باشد
[...]
صباح عید که برخاست عزم میدانش
چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش
بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر
در آن زمان که بدیدند روی رخشانش
به باد پای روان بر چو آذری بر زین
[...]
خوشست درد که باشد امید درمانش
خوشا سری که نباشد به عشق سامانش
وصال کعبه مقصود اگر طلب داری
قدم مزن که نباشد حد بیابانش
دلم رسید به جان و به جان رسید دلم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.