گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلم بر آتشست از لعل نوشش

بدان تا که بیابم پای بوسش

ز من بربود صبر و هوش و آرام

مسلمانان به چشم می فروشش

بخورد او خون جانم را به غمزه

که همچون شیر مادر باد نوشش

قسم دارم بر آن چشمان مخمور

بر آن لعل لبان باده نوشش

بر آن روی چو ماه و زلف شبرنگ

بدان بالا و برز حلّه پوشش

که خواب و خور ندارم در غم او

جهان را بر فلک برشد خروشش

چه باشد ای صبا کز روی یاری

رسانی حال زار ما به گوشش

بگو مشکن دلم را ای دلارام

به یکباره ببردی صبر و هوشش

تو را گر یوسف مصری به دستت

به قلبی گر خریدت می فروشش

نه قلبی کاو بود بر دل ورا نام

به گوش دل چنین گوید سروشش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode