ما را بجز خیال تو کس نیست هم نفس
بی تو نمی توان که برآریم یک نفس
در بحر غم فتاده منم در فراق تو
ای نور هر دو دیده به فریاد ما برس
دلبر به خواب صبحدم و نیستش خبر
کز چشمه دو چشم جهان می رود ارس
خوش خفته در کجاوه ی نازی چه غم خوری
زآنکس که ناله ها زند از شوق چون جرس
تیغ فراق بازوی صبرم شکست و ما
از دوست صبر چون بتوانیم زین سپس
بلبل صفت مقید بند و بلا شدیم
روزی .... که تا بشکنم قفس
عشق تو شاهباز و من خسته دل ضعیف
با باز عشق روی تو بازی کند مگس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفریدگار چو تو نافریده کس
کار تو دانش و دهش و دین و داد بس
با دو شکار بست نظامی دل و هوس
فتراک او نه بیند بی صید هیچ کس
گشته است بر شکار چنان دست او قوی
کز کوه خود همی برباید همی مگس
تا خفته هوائی و آشفته هوس
با دیو همنشینی و با غول هم نفس
دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال
گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس
گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام
از مهتران فرشته و از کهتران مگس
تا بر دهان صبح گذر می کند نفس
عزم تو پیش باد و بقای تو باز پس
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.