گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما را بجز خیال تو کس نیست هم نفس

بی تو نمی توان که برآریم یک نفس

در بحر غم فتاده منم در فراق تو

ای نور هر دو دیده به فریاد ما برس

دلبر به خواب صبحدم و نیستش خبر

کز چشمه دو چشم جهان می رود ارس

خوش خفته در کجاوه ی نازی چه غم خوری

زآنکس که ناله ها زند از شوق چون جرس

تیغ فراق بازوی صبرم شکست و ما

از دوست صبر چون بتوانیم زین سپس

بلبل صفت مقید بند و بلا شدیم

روزی .... که تا بشکنم قفس

عشق تو شاهباز و من خسته دل ضعیف

با باز عشق روی تو بازی کند مگس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

با دو شکار بست نظامی دل و هوس

فتراک او نه بیند بی صید هیچ کس

گشته است بر شکار چنان دست او قوی

کز کوه خود همی برباید همی مگس

انوری

دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال

گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس

گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام

از مهتران فرشته و از کهتران مگس

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه