ما را بجز خیال تو کس نیست هم نفس
بی تو نمی توان که برآریم یک نفس
در بحر غم فتاده منم در فراق تو
ای نور هر دو دیده به فریاد ما برس
دلبر به خواب صبحدم و نیستش خبر
کز چشمه دو چشم جهان می رود ارس
خوش خفته در کجاوه ی نازی چه غم خوری
زآنکس که ناله ها زند از شوق چون جرس
تیغ فراق بازوی صبرم شکست و ما
از دوست صبر چون بتوانیم زین سپس
بلبل صفت مقید بند و بلا شدیم
روزی .... که تا بشکنم قفس
عشق تو شاهباز و من خسته دل ضعیف
با باز عشق روی تو بازی کند مگس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به بیان عمیق عشق و فراق میپردازد. شاعر از عدم وجود دیگری جز معشوقش خبر میدهد و میگوید که بدون او حتی توان نفس کشیدن ندارد. او در دریای غم فرو رفته و از معشوقش استمداد میطلبد. وصفی از شب و خواب معشوقش دارد که در آن خبر خاصی از او نیست. شاعر از حال خود و درد فراق میگوید که صبرش را شکسته و به حالتی از اضطراب و افسردگی افتاده است. در نهایت، عشق را به پرندهای شجاع تشبیه میکند و خود را در قفس و به دور از آزادی و آزادی میبیند.
هوش مصنوعی: جز خیال تو کسی را نداریم، بدون تو حتی نمیتوانیم یک لحظه نفس بکشیم.
هوش مصنوعی: من در عمق غم و اندوه غرق شدهام و در انتظار تو که روشنی چشمهای منی، خواهش میکنم به کمک ما بیایی.
هوش مصنوعی: دلبر در صبح زود به خواب رفته و خبری از او نیست. این در حالی است که اشک من چون چشمهای میجوشد و از چشمانم میریزد.
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره شده که در آرامش و راحتی خوابیده است و نباید نگران کسی باشد که با عشق و شور و شوق ناله و فریاد میزند. این بیان کننده این است که برخی افراد در دنیای خود غرق در خوشی و آرامش هستند، در حالی که دیگرانی در عواطف و هیجاناتشان غوطهورند.
هوش مصنوعی: فراق و جدایی از دوست، صبر و تحمل مرا شکست و حالا باید ببینیم چه طور میتوانیم دوباره صبر کنیم.
هوش مصنوعی: در یک روز، مانند بلبل که علاقهمند به آزادی است، ما نیز در نتیجه مشکلات و سختیها به دام افتادیم. این احساس و وضعیت به قدری قوی است که آرزوی رهایی از قفس را در سر داریم.
هوش مصنوعی: عشق تو مانند پرندهای قوی و زیباست، ولی من با دل شکست خورده و ناتوان، فقط مانند مگس هستم که در کنار زیبایی عشق تو پرواز میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفریدگار چو تو نافریده کس
کار تو دانش و دهش و دین و داد بس
با دو شکار بست نظامی دل و هوس
فتراک او نه بیند بی صید هیچ کس
گشته است بر شکار چنان دست او قوی
کز کوه خود همی برباید همی مگس
تا خفته هوائی و آشفته هوس
با دیو همنشینی و با غول هم نفس
دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال
گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس
گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام
از مهتران فرشته و از کهتران مگس
تا بر دهان صبح گذر می کند نفس
عزم تو پیش باد و بقای تو باز پس
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.