ما را بجز خیال تو کس نیست هم نفس
بی تو نمیتوان که برآریم یک نفس
در بحر غم فتاده منم در فراق تو
ای نور هر دو دیده به فریاد ما برس
دلبر به خواب صبحدم و نیستش خبر
کز چشمه دو چشم جهان میرود ارس
خوش خفته در کجاوهٔ نازی چه غم خوری
زآنکس که نالهها زند از شوق چون جرس
تیغ فراق بازوی صبرم شکست و ما
از دوست صبر چون بتوانیم زین سپس
بلبل صفت مقید بند و بلا شدیم
روزی .... که تا بشکنم قفس
عشق تو شاهباز و من خسته دل ضعیف
با باز عشق روی تو بازی کند مگس