جانا به جان تو که به فریاد ما برس
وز آه سوزناک جگر خستگان بترس
افتادگان عشق مکن پایمال جور
مغرور آن مشو که مرا هست دست رس
یک لحظه یاد آن نکنی کاو به عمر خویش
بی یاد روی تو نکشیدست یک نفس
جان جهان خراب شد از جور هرکسی
آخر ز روی لطف به غور جهان برس
غمخواری جهان به تو ای شاه واجبست
چون در جهان بجز تو نداریم هیچ کس
عمریست ما هوای تو در سر گرفته ایم
شبهاست تا که خواب نکردیم ازین هوس
دستان ز شاخ سرو سراید به داستان
کاخر که کرد بلبل شوریده در قفس
فکری ز طعن اهل جهان نیست در دلم
زان رو که محتسب نکند فکر از عسس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به درخواست فریاد و کمک به معشوق پرداخته و از او میخواهد که به مشکلات و دردهای خستهدلها توجه کند. شاعر به عشق و یاد معشوق، که زندگی را برایش معنا میبخشد، اشاره میکند و از سختیهایی که به خاطر جدایی و غم عشق کشیده، صحبت میکند. او از معشوق میخواهد که به یاری جهان بیاید، زیرا به جز او کسی را در این دنیا نمیشناسند. در پایان، شاعر خیالی آسوده از طعنهها و ناپاکیهای دیگران ندارد و فقط دلش به یاد معشوق خوش است.
هوش مصنوعی: عزیز من، به من کمک کن و به صدای ما پاسخ بده، از آن صدای دلخراش و نالههای غمانگیز کسانی که خسته و درماندهاند، بترس.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ما میگوید که عشق را نباید زیر پا گذاشت و نباید تحت تاثیر ظلم و ستم افراد مغرور قرار گرفت. همچنین، اشاره میکند که او به عشق و احساساتش دسترسی دارد و میخواهد محافظت کند. به عبارت دیگر، باید نسبت به عشق و ارزشهای خود هوشیار و مراقب باشیم و اجازه ندهیم که دیگران بر ما تسلط پیدا کنند.
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه هم به یاد او نباشی، بدان که او در تمام عمرش حتی برای یک لحظه هم بدون یاد تو زندگی نکرده است.
هوش مصنوعی: وجود جهان به خاطر ظلم و ستم هر فردی ویران شده، اما در نهایت با لطف و محبت، به عمق و حقیقت دنیا دست خواهیم یافت.
هوش مصنوعی: ای شاه، غمخواری و رسیدگی به احوال مردم بر تو واجب است، زیرا در این جهان هیچ کس جز تو نداریم که به فکر ما باشد.
هوش مصنوعی: سالهاست که در فکر و یاد تو هستیم و شبها، به خاطر این اشتیاق، خوابمان نمیبرد.
هوش مصنوعی: دستهایم را از شاخسار سرو میآویزم تا داستانی را بگویم که بلبل دیوانه چگونه در قفس آشفته شد.
هوش مصنوعی: در دل من هیچ نگرانی از انتقادهای مردم وجود ندارد، زیرا نگهبانان از کار مراقبت میکنند و به من اجازه نمیدهند که به این مسائل فکر کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفریدگار چو تو نافریده کس
کار تو دانش و دهش و دین و داد بس
با دو شکار بست نظامی دل و هوس
فتراک او نه بیند بی صید هیچ کس
گشته است بر شکار چنان دست او قوی
کز کوه خود همی برباید همی مگس
تا خفته هوائی و آشفته هوس
با دیو همنشینی و با غول هم نفس
دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال
گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس
گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام
از مهتران فرشته و از کهتران مگس
تا بر دهان صبح گذر می کند نفس
عزم تو پیش باد و بقای تو باز پس
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.